لی هووانگ نمی‌توانست تصمیم بگیرد. آیا او در بیمارستان بود یا در دنیای خیالی‌ای که برای بقا می‌جنگید؟ هر دو طرف ادعا می‌کردند واقعی هستند و دیگری چیزی جز یک توهم نیست. سفر لی هووانگ را دنبال کنید، جایی که او تلاش می‌کند معنای اتفاقاتی را که برایش رخ می‌دهد، درک کند.

“شو” عضوی از باشگاه ادبیاته که نمی‌تونه چیزی بنویسه.روزی از روزها، یه پیام مرموز از دختری به اسم “عِینا” دریافت می‌کنه. بعد از اون پیام تاثیرگذار مدام به هم پیام می‌دادن. درباره‌ی چیزهایی که علاقه داشتن و… صحبت می‌کردن و کم‌کم به هم نزدیک‌تر شدن. ولی وقتی خواستن هم رو ببینن با یک حقیقت غافلگیرکننده مواجه شدن‌…عینا… در زمان حال زندگی نمی‌کنه، اون در پنج سال پیش زندگی می‌کنه.چه بر سر عشقی که پنج‌ سا...

سانی که توی فقر بزرگ شده بود، هیچوقت انتظار نداشت زندگی بهش روی خوش نشون بده. حتی فکرشم نمی‌کرد که طلسم کابوس انتخابش کنه و یکی از بیدارشده‌ها بشه - یه گروه خفن که قدرت‌های ماورایی داشتن. یهویی پرت شد داخل یه دنیای جادویی ویران شده و با هیولاهای وحشتناک و بیدارشده‌های دیگه رو در رو شد - تو یه نبرد مرگ و زندگی. از همه بدتر، قدرت الهی که بهش داده شده بود یه عیب کوچیک ولی کشنده داشت…

انسان‌ها در هزاران راه زیرک‌اند، اما گو‌ها جوهره‌ی ناب آسمان و زمین‌اند. سه معبد در ناراستی غرق‌اند، و اهریمن از نو زاده می‌شود. روزگاران گذشته چون رؤیایی کهن محو گشته، و نامی آشنا در قالبی نو جان می‌گیرد. این است داستان مسافری در زمان که بارها و بارها تولدی دوباره می‌یابد. جهانی یگانه که در آن، گو‌ها پرورش می‌یابند، رشد می‌کنند و به کار گرفته می‌شوند. سیکادای بهار و پاییز، گوی مهتاب زهرآگین، حشره...

تو این دنیای پر از بخار و ماشین‌آلات، کی میتونه یه کار خفن انجام بده؟ تو تاریکی و مه تاریخ، کی داشت پچ‌پچ می‌کرد؟ من از دنیای رازها بیدار شدم و چشمامو به روی دنیا باز کردم. تفنگ، توپ، کشتی جنگی، کشتی هوایی و ماشین‌های عجیب غریب. معجون، فال‌گیری، طلسم، مرد به دار آویخته و اشیاء مهر و موم شده… نورها درخشان بودن، ولی رازهای دنیا همیشه دم دست بودن. این افسانه‌ی “احمق” بود.